درباره وبلاگ


عضو وبلاگ من شوید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 137
بازدید هفته : 168
بازدید ماه : 168
بازدید کل : 4764
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

هر روز با شهدا






شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:38 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:31 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:29 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:28 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



شنبه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

 

شهید علی محمد مطلع

نام پدر : میرزا محمد                                محل وتاریخ تولد:استهبان 1339

تحصیلات : فوق دیپلم                                                                        سن :21

وضعیت تاهل : مجرد                                               ارگان اعزام کننده : بسیج

دفعات اعزام : یک بار                                         تاریخ اولین اعزام :17/5/60

شغل: معلم                                                                                              حضور در جبهه:48روز

تاریخ شهادت : 5/7/60                                                              محل دفن : استهبان

 

پنجره را بگشا تا یکبار دیگر عطر یاد او فضای سینه را لبریز از یاسهای همیشه جاوید کند ...

علی محمد قطره ای از دریای بی کران عشق بود که عاشقانه آمد و مشتاقانه رفت   کسی که با مردم زیست و همدردی نمود و هرگز آنها را از یاد نبرد . در مدرسه یکی از دانش آموزان با استعداد و فعال بود که به شعر و هنر علاقه زیادی داشت . او در تابستان کار می کرد و دستمزد خویش را برای تحصیل نگه می داشت . اعتقادی راسخ به معبود داشت و بیشتر اوقات خود را با او خلوت می کرد ،دانه های تسبیح یاد آور حمد و ستایش اوست  ؛ کسی که سجاده نشین کوی عشق بود و الله اکبر سر لدحه کارش. از نظر او قرآن بهترین سوغات برای دوستان و آشنایان بود . آن قدر به قرآن علاقه داشت که حتی زمانی که کودکی بیش نبود  رادیو را در کنار رختخوابش می گذاشت و به نوار قرآن گوش می داد .

آن گاه که حکومت طاغوت چون شب ظلمانی همه جا را فرا گرفته بود او با قدم های مردانه سکوت را می شکست و شبانه عکس و اعلامیه های امام را بین مردم توزیع میکرد و همیشه عکسص حضرت امام را با خود به همراه داشت .

هنگامی که جنگ بر ایران تحمیل گشت در تربیت معلم مشغول به تحصیل بود  اما حضورش در جبهه باعث شد که دهیچ گاه نتواند سر کلاس حضور یابد.

او خود درسی بزرگ برای تمام آزاد اندیشان بود ؛ برای کسانی که چون خودش بی قرا پرواز بودند . سر انجام او نیز چون دیگر مشتاقان پر گشود و رفت تا شرق کارون ودر عملیات((ثامن الائمه)) حضور یافت و برای دیدار یار آنقدر   ثامن الائمه را صدا زد تا بالا خره در سپیده دمی زیبا محبوب پرده از چشمه برداشت و اورا کامیاب ساخت چنانکه در وصف آن یار سفر کرده چنین سرودند :

آن لاله عذار سرو اندام             چون لاله به خاک آرمیده

نوشیده زدست ساقی عشق        جام می ناب در سپیده

مشتاق ((علی مطلع ))بود         اکنون به جوار حق رسیده

رفتی و دگر نیامدی باز                       ای مرغک از قفس پریدi

 



جمعه 26 اسفند 1391برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 17:31 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

قبر شهید علی محمد مطلع



جمعه 18 اسفند 1391برچسب:, :: 21:5 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 14:24 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 9:54 ::  نويسنده : محمد امین مطلع



پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 9:52 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

1-آن چيست كه بي زبان سخن مي گويد بي پرده ز كار اين و آن مي گويد با آن كه در او نيست نه دندان و نه لب بي هدف ره مي برد با قلب خون
2- چيست آن ، كز چشمه اي آيد برون مي شود از سنگ سختي سر نگون مدتي بر دشت خشكي چون برفت بيرون و درون شهر جايي دارد
3- آن چيست كه ارغوان قبايي دارد مانند دم موش پايي دارد. گرد است و مدور است و تاجش بر سر صد پاره تنش ، ولي ز يك پايه نگون 4- آن چيست كه روز مي نمايد شبگون همچون دل عاشقان فرو ريزد خون چون دست به او نهي ز اندازه فزون اندر وسطش كشتي قير اندوده
5- جامي است در او آب خوش و آسوده بر جاي نشسته و جهان پيموده كشتي باني در آن به رنگ دوده خود جامه همي بافد و او باشد عريان
6-آن چيست كه خودريسد و خود بافد جامه پوست در پوست گرد يكديگر
7- چيست آن گرد گنبد بي در رخش از آب ديده گردد تر هر كه بگشايد اين معما را گاهي حلال و طيب ، گاهي حرام مطلق
8- آن چيست گرد و كوچك ، آويز و معلق گرد است و دراز و در ندارد
9-آن چيست كه پا و سر ندارد جز نام دو جانور ندارد اندر شكمش ستارگانند اندام ظريف چون صنوبر دارد
10-آن چيست قباي زرد در بر دارد تلخ است ولي طعمي چو شكر دارد زرد است و معطر آيد به مشام با هزاران سوار مي گرديد
11- چيست آن پادشاه هفت اقليم آمد و فوج شاه در پيچيد ناگهان يك سوار زرد نقاب چار پاست ، نه كه گاو است
12- سخت است , نه كه سنگ بيابان گرد است ، نه كه مرد است تخم ريز است ، نه كه مرغ است كليد آهنين قفلش گشايد
13- كدام است گنبدي كه در ندارد ز هر بچه دو صد مادر بزايد هزاران بچه دارد در شكم بيش كه ندارد به آشيانه قرار
14- چيست آن مرغ آتشين منقار و قنا عذاب النار ؟ شب و روز اندر آب مي گويد سرخ و سبز و سپيد پوشيده
15- چيست آن لعبت پسنديده با دو صد احترام خوابيده ؟ در ميان دو كاسه چوبين رخت سيه و سبز كلاهي دارد
16- آن چيست كه در برگ پناهي دارد من در عجبم كاين چه گناهي دارد؟ پوستش بكنند و سينه اش چاك كنند گر آب تني كني، تنش آب شود
17- آن چيست كه در سه و قت كمياب شود گر سرد شود ، زندگي از سر گيرد؟ گر گرم شود گريه كند تا ميرد از خمي هر دو سر به هم دارد
18- اين چه باشد كه پشت خم دارد صد مني را به پشت بر دارد ؟ وزن او نيست خود به صد مثقال پرنيان پيكر و آهن دل و فولاد پر است ؟ 19-آن چه مرغيست تا اوج هوا رهسپراست كاندرين صحرا بديدم يك عجايب جانور
20-يك معما از تو پرسم اي حكيم پر هنر پاي او مانند اره ، شير سينه، اسب سر مور چشم ومار دم كركس پرو عقرب شكم نيم پر شد پر تهي ، يعني چه چيز ؟
21- يك معما با تو دارم، اي حكيم با تميز مرغ آتشخوارم و آتش پر و بال من است
22-بلبل اين باغم واين باغ بستان من است هر كه حل كرد اين معما پيرو استاد من است استخوانم نقره و اندر شكم دارم طلا كه آتش در ميان آب مي گشت
23- عجايب صنعتي ديدم در اين دشت دو اسم زنده دارد از دو حيوان
24- عجايب لعبتي زرد است و بي جان رعنا پسران شوخ و دلكش دارد
25- شيراز پري رخان مهوش دارد بنگر كه دلم از تو چه خواهش دارد از هر سر مصرعي حروفي بردار نه در دارد نه ديوار و حصاري
26- عجايب گنبد والا تباري درونش هست لشكر بيشماري بنازم قدرت پروردگاري پريرويان به بستان تازه ديدم
27- عجايب صنعت ناديده ديدم به يك محمل دو صد دردانه ديدم! چو دست بردم گل از باغش بچينم همه چادر سفيد سينه بلوري
28- از آن بالا مياد يك دسته حوري چون به سن سي رسد بچه شود!
29- دختري چارده ساله بالغ شود پرش سيب و گلابي
30-دستمال آبي آبي چشمه آبش را ببين شط فراتش را ببين
31- گنبد سرخ چمني ،توش گل سرخ يمني لب تا لب آن ميان زنجير است
32- در خانه ما درخت انجير است آبش بخورم كه گوئيا چون شير است! خنجر بكشم ميانه را پاره كنم اهل حقه تمام سر بسته
33- حقه اي ديده ايم در بسته صاف و رنگين به يكديگر بسته! همه ياقوت رنگ و لعل صفت داس ظفرم چو كشت دولت دروند
34-من خود كج و راستان زمن راست روند از هر طرفي زمزمه زه شنوند! پشت از پي خدمت چه كنم خم كه و مه زنده نبود تا نكني زاتش بريان
35- چيزي چه بود مرده به يك كنج نهاده سرش تا نبري نگويد خبر ؟
36-چه چيز است ، مرغي است بي بال و پر صد پاره تنش بود ولي به يك پاي نگون
37- آن چيست كه روز مي نمايد شبگون همچون عاشق زچشم او ريزد خون؟ چون ناز كني تنش ز اندازه فزون به شباهت نظير يكدگر است 38- آن چه باشد كه زرد مثل زر است معدنش در ميان دشت و در است ؟ قيمت آن بسي گران نبود پاي او غرق در دل خاك است
39- آن چه باشد كه سر بر افلاك است گوشت شيرين و استخوان چاك است ؟ رنگ او سرخ و زرد و گاه سياه اندر صف مردان خدا جا دارد 40- آن چيست كه جا به كوه و صحرا دارد سيصد سر و ده شكم دو صد پا دارد از هيبت او جمله بلرزد عالم مشاطه زلف دلبران است
41- آن چيست كه پيك عاشقان است رقص چمن از نواي آن است ؟ خنديدن گل ز بوسه اوست روز و شب گردد و قدم نزند
42- چيست گردنده يي كه دم نزند برف بارد و ليك دم نزند ؟ نعره او به سان شير بود اهل حقه ، تمام سر بسته
43- حقه اي ديده ايم در بسته صاف و رنگين به يكديگر بسته! همه ياقوت رنگ و لعل صفت وز آتش سرخش تاج و افسر دارد
44- اين چيست كه تاج نقره بر سر دارد بر گردنش از هر طرفي زنجير است ؟ نا كرده گناه روي او چون قير است جفتند ولي زهم جدايند 45- يك جفت كبوترند ابلق از كالبدشان برون نيايند پرواز كنند گرد عالم برسر هر شاخ او سه دختر افسونگر است
46- اژدري ديدم كه او چارشاخ اندر سراست هر پسر را بيس و چار فرزند ديگر درخور است برسر هردختري بنشسته باشد سي پسر اندر كف مهوشان موزون گردد
47- آن چيست كز او حسن بت افزون گردد چون آب بدو رسد همه خون گردد سبز است تنش تا نرسد آب بدو كهربا پيكر و آدم دم و فولاد سر است؟
48-آن چيست كه برسينه خصمش گذرست بار دوم كه زاد جان آورد!
49- بار اول كه زاد بي جان بود در يك گلاب پاش دو رنگ گلاب چيست ؟
50- دارم سوال خواجه بفرما جواب چيست آتش بدو رسيدن و بستن ، جواب چيست؟ سرماي زمهرير كه يخ بست او نبست
.

.

.

.

.
اینم جوابش که کسی نتونست حل کنه:


1--كتاب 2-اشك چشم 3- چغندر 4- شاه توت يا توت سياه 5- چشم 6- عنكبوت 7- پياز 8- انگور 9-خربزه 10-ليمو شيرين 11-ماه و ستارگان و خورشيد 12- لاكپشت 13-هندوانه 14- قليان 15- پسته 16- بادمجان 17- برف و يخ 18- نعل اسب 19- هوا پيما 20- ملخ 21- ماه 22- شمع 23- سماور 24- خر بزه 25-شراب 26- خشخاش 27- انار 28- كبوتر 29- ماه 30- آسمان و ستارگان 31- هندوانه 32- نارگيل 33- انار 34- كمان 35-شمع 36- نامه 37- شاتوت 38- هويچ يا زردك 39- نخل 40- شير به حروف ابجد 41- نسيم-باد 42-آسياب 43- انار 44- سر قليان 45- زمين و ماه 46- سال، فصل ، شبانه روز و 24 ساعت 47- حنا 48-تبرزين 49- تخم مرغ 50- تخم مرغ



جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

  

نیشخند بنده خدا خسیس قله اورست رو فتح می‌کنه، ازش می‌پرسن: انگیزه‌ات چی بود؟ میگه: خدا خفه‌اش کنه اونی رو که گفت: اون بالا نذری میدن !!

 

خنده بنده خدا خسیس سوار تاکسی میشه. موقع پیاده شدن راننده بهش میگه: پول خرد ندارم. بنده خدا خسیس میگه: به جاش برام بوق بزن!

 

لبخند یک بنده خدا خسیس میمره رو قبرش مینویسن من مردم ولی مغازه باز است !

 

خنده خسیس ها  رو از چهار تا چیز میشه شناخت:۱- همشون زیرشلواری آبی راه راه دارن
2 هر قلوپ نوشابه که می‌خورن به شیشه نگاه می‌کنن ببینن تا کجاش رفته  !
3 جلوی در وامیستن و به جای اینکه بگن بفرمایین تو، میگن حالا چرا نمیان تو؟
4 بستنی لیوانی که می‌خورن حتما درش رو می‌لیسن!!

 

چشمک یه روز یه خسیس خواب می بینه به یه فقیر ۱۰۰۰ تومان پول داده . وقتی از خواب بلند می شه میگه: وای عجب کابوسی بود!

 

نیشخنداز بچه ی یه خسیس می پرسن : وقتی می روی سر یخچال چی می خوری؟ میگه: کتک!

 

خندهتوی شهر خسیس ها قیمت بلیط اتوبوس از ۲۵ تومان به ۵ تومان می رسه. همه اعتراض می کنند. ازشون می پرسن : چرا اعتراض می کنید ؟ می گن: ما تابه حال وقتی پیاده روی می کردیم ۲۵ تومان به نفع مان می شد ولی حالا فقط ۵ تومان به نفع ما می شه!!

 

نیشخند از غضنفر می پرسن چه جوری بستنی کیم می خوری؟ می گه می ذارمش لای نون، سیخشو می کشم بیرون!

 

 

چشمک غضنفر زنش رو بدجوری می زده ؛ از پرسیدن : چی کار کرده که می زنیش؟ می گه: اگه می دونستم که می کشتمش!!

 

 

لبخند غضنفر با کلید گوشش رو تمیز می کرده؛ گردنش قفل می کنه!!

 

 

نیشخند به غضنفر می گن: فهمیدی زلزله اومد؟ گفت: نه من رو اون ور بود.!!

 

 

چشمک غضنفر می ره عروسی ‌‌‌؛ تو عروسی برف شادی می زنن ؛ سرما می خوره!!

 

 

لبخند غضنفر پول می اندازه توی صندوق صدقات بعد سوارش می شه!!

 

 

نیشخند غضنفر دکتر می شه، یه قرص به مریضش می ده می گه : یکی قبل از خواب بخور یکی بعد از خواب!!

 

 

چشمک به غضنفر می گن: شنیدی آدم شدی؟ می گه: نامردا شایعه کردن!!

 

 

لبخند به غضنف می گن: یه میوه ی آبدار و خوش مزه و شیرین نام ببر. می گه: خیار ! می گن: خیار کجاش شیرین و آبداره؟ غضنفر میگه: یه بار که با چایی شرین بخوری نظرت عوض میشه!!

 

 

نیشخند به غضنفر می گن: اگه سردت بشه چه کار می کنی؟ می گه: می رم نزدیک بخاری. میگن: اگه خیلی سردت بشه چی ؟ میگه: به بخاری می چسبم . میگن : اگه خیلی خیلی خیلی سردت بشه چی؟ میگه : حوب معلومه ، بخاری رو روشن می کنم.!!

 

 

 چشمکغضنفر به دوستش می گه: می دونستی آب سه تا جن داره؟ دوستش: نه اسمش چیه؟ غضنفر : یکی اکسی جن و دو تا هیدرو جن.!!

 

 

چشمک غضنفر از دوستش  پرسید: تو کجا بدنیا اومدی؟ میگه: تو بی مارستان. غضنفر می گه: وای ، مگه مریض بودی؟

 

 

 نیشخنداز غضنفر می پرسن  : سخت ترین کار چیه ؟ میگه: نمک تو نمکدون ریختن. می گن: چرا ؟ می گه: چون سوراخ هاش خیلی ریزه!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لبخند پدر : پسرم هروقت من رو اذیت می کنی یکی از موهای سرم سفید می شه. پسر : پس برای همینه که بابا بزرگ تمام موهای سرش سفید شده؟!!

 

لبخند یه نفز سوار اتوبوس می شه، اتوبوس شلوغ بوده ، به نفر جلویی که مرد چاغی هم بوده می گه : آقا اینقدر هُل نده. طرف می گه: هل نمیدم ، رازم نفس می کشم.!!

 

لبخند غضنفر یه تیکه یخ رو گرفته بود دستش و نگاش  می کرد، دوستش گفت: چی رو داری نگاه می کنی ؟ غضنفر گفت: داره ازش آب می چکه ولی نمی دونم کجاش سوراخه!!

 

لبخند غضنفر تلفن همراه می خره ، صفرش رو می بنده!!

 

لبخند یه آدم خسیس جوهر خودکارش تموم می شه ، ترک تحصیل می کنه!!

 

لبخند به یه نفر می گن: پاشو سحره ، میگه: بهش بگو خودم فردا بهش زنگ میزنم.!!

 

لبخند غضنفر برف پاک کن ماشینش رو می زنه، هیپنوتیزم می شه!!

 

لبخند غضنفر دفتر خاطراتش پر می شه ، می ندازتش دور!!

 

لبخند به غضنفر می گن: کامپیوتر بلدی ؟ میگه: تا حدی. میگن: بیا روشنش کن. می گه: دیگه نه تا اون حد.

 

لبخند غضنفر داشته با دوستش احوال پرسی می کرده، میگه : حالا ما تلفن نداریم ، شما نباید یه زنگ به ما بزنید؟!!

 



جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 11:38 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

 

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا

 

 

از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

 

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

 

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

 

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

 

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.

 



پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 15:21 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

 

شهيد علي صيادشيرازي روز شنبه 21 فروردين ماه 1378 در حوالي خانه اش مورد سوء قصد عوامل تروريست قرار گرفت و به شهادت رسيد.

ساعت 6 و 45 دقيقه صبح اين روز كه تيمسار صيادشيرازي با اتومبيل خود به قصد عزيمت به محل كارش از خانه خارج شده بود، مورد هجوم مرد ناشناسي قرار گرفت و به شدت مجروح شد.

اهالي محل كه از اين حادثه مطلع شده بودند بلافاصله او را به بيمارستان فرهنگ انتقال دادند كه متأسفانه بر اثر شدت جراحات وارده، تلاش پزشكان براي نجات وي بي نتيجه بود و او در بيمارستان به شهادت رسيد.

به گفته شاهدان مرد تروريست با پوشش لباس رفتگر در حوالي خانه شهيد به كمين نشست و تيمسار را هنگام خروج از خانه به رگبار بست. در اينحال شهيد صياد كه سوار بر خودرو تويوتاي سفيد رنگ خود بود مورد اصابت سه گلوله تروريست واقع شد.

در پي اين حادثه يك سخنگوي گروهك تروريستي منافقين در تماس با خبرگزاري فرانسه در نيكوزيا مسؤوليت اين جنايت را بر عهده گرفت.

قسمت هایی از وصیت نامه ی شهید سپهبد صیاد شیرازی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و سلم.

انالله و انا الیه راجعون

هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله. اللهم زدنا ایماناً و ارحمنا. اشهد ان لااله الا الله وحده لا شریك له و أن محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق و ان الصدیقة الطاهرة فاطمة الزهرا، سیدة نساء العالمین و أن علیاً أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی و علی بن محمّد و الحسن بن علی و الحجة القائم المنتظر صلواة الله و سلامه علیهم ائمتی و سادتی و موالی بهم اتولی و من اعدائهم اتبرء و أن الموت و النشور حق و الساعة آتیة لا ریب فیها و أن الجنة و النار حق.

اللهم أدخلنا جنتك برحمتك و جنّبنا و احفظنا من عذابك بلطفك و احسانك یا لطیفاً بعباده یا أرحم الراحمین.

خداوندا! این تو هستی كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایت قرار دادی؛

خدایا! تو خود می دانی كه همواره آماده بوده ام آن چه را كه تو خود به من دادی در راه عشقی كه به راهت دارم نثار كنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.

پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم كه از تو باید بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.

خداوندا ولی امرت حضرت آیت الله خامنه ای را تا ظهور حضرت مهدی(عج)، زنده، پاینده و موفق بدار. آمین یا رب العالمین من الله التوفیق

علی صیاد شیرازی، 19 دی ماه 1371 – 15 رجب 1413

روحش شاد راهش پر رهروباد



پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : محمد امین مطلع

شهيد عباس بابايي در تنها وصيت نامه بجامانده از خود نوشته است:به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي كشم وصيت نامه بنويسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه مي كنم.

امير سرلشكر عباس بابايي به سال 1329در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود و در عيد قربان سال 1366 ، در حالي كه فرماندهي عمليات كل نيروي هوايي ارتش را بر عهده داشت ، حين انجام يك عمليات هوايي برون مرزي ، از ناحيه گردن مورد اصابت گلوله ضد هوايي قرار گرفت و شربت شهادت نوشيد.آن چه مي خوانيد متن كامل تنها وصيت نامه بهجا مانده از اين شهيد عزيز است.

بسم الله الرحمن الرحيم

انا لله و انا اليه راجعون

خدايا، خدايا، تو را به جان مهدي(عج) تا انقلاب مهدي(عج) خميني را نگهدار.

به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت مي كشم وصيت نامه بنويسم. حال سخنانم را در چند جمله انشاءالله خلاصه مي كنم.

خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.

خدايا همسر و فرزندانم را به تو مي سپارم.

خدايا من در اين دنيا چيزي ندارم، هرچه هست از آن توست.پدر و مادر عزيزم، ما خيلي به اين انقلاب بدهكاريم.

عباس بابايي1361/4/22

ماه مبارك رمضان



پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب:, :: 14:59 ::  نويسنده : محمد امین مطلع